مردی که فقط شبیه خودش بود...
نوشته شده توسط : Mis.E.F

...چراغ...

بیراهه رفته بودم

آن شب

دستم را گرفته بود و می کشید

زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت

 ...ساده دل...

دل ساده

برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور

گنجشک ها را

از دور و بر شلتوک ها کیش کن

که قند شهر

دروغی بیش نبوده است

...آوار رنگ...

هیچ وقت

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه سیبی

که به خاطر لرزش دستانم

در زیر آواری از رنگ ها

ناپدید ماند

...نه... 

برمی گردم

با چشمانم

که تنها یادگار کودکی منند

آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت؟

...جغد...

کیست؟

کجاست؟

ای آسمان بزرگ

در زیر بالها خسته ام

چقدر کوچک بودی تو

...مرداد...

ما بدهکاریم

به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند

معذرت می خواهم چندم مرداد است؟

و نگفتیم

چونکه مرداد

گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است

...شبی بارانی...

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم

...خاکستر...

به من بگوئید

فرزانه گان بوم و قلم

چگونه خورشیدی را تصویر می کنید

که ترسیمش سراسر خاک را خاکستر نمی کند؟

زنده یاد حسین پناهی





:: بازدید از این مطلب : 659
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 19 خرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: